بنده دارم پدر زنی ایضا"
خواه ناخواه یک برادر زن !
از زمانی که این برادر زن
بوده کوچک چو دانه ی ارزن
تا زمانی که او بزرگ شده
لای پرهای قو بزرگ شده
پدر او حمایتش می کرد
جار و جنجال بابتش می کرد
زود می کرد امر او را لیست
گوئیا مثل او در عالم نیست
درس ها را اگر نمی خواند او
مثل چی توی گل که می ماند او
پدرش پیش این و آن می رفت
از زمین تا به آسمان می رفت
تا چهارِ حسین ده می شد
نصف عمر پدر تَـبَـه می شد
الغرض با همین طریق و روال
می شد ایشان قبول آخر سال
به امیدی که او شود دکتر
می کشیدش به نیش هی گُر و گُر
سال ها بود تا که این فرزند
هنرستان برفت با ترفند
رشته اش رشته ی چه ؟ دام و طیور !
راحت او شد قبول ؟ خیر به زور !
پدرش ذوق زد که : « ای جانم
بنده این را چو روز می دانم
مطمئنم شود حسینِ غیور !
روزگاری وزیر دام و طیور !!
بس که این بچه زیرک و داناست
او خودش یک ابو علی سیناست !
دیده ام من که می کشم با نیش
نور امّید را به پیشانیش ! »
تا به دیپلم رسید بالاخره
مدرکش را گرفت پنج سره !!
دو سه سالی که داد او کنکور
نشد ایشان قبول حتی به زور
پدرش گفت : « مسخره بازی
بس کن و رو پسر به سربازی »
رفت خدمت چنان که پیش از این
گفته ام شرح حال این مسکین
چون ز خدمت به شهر خود برگشت
چند ماهی حسین ول می گشت
پدرش دید اینکه رسمش نیست
صبح بیکار تا به شب خَش*1 نیست
گفت باید که زودتر کاری
بهر تو دست و پا کنم باری
رفت زاین رو به نزد فرماندار
اعتمادِ به نفس او بسیار
یک گُلی زد به جیب پیرهنش
گفت با او در اول سخنش :
« حضرت مستطاب فرماندار
بار از روی شانه ام بردار
پسر من حسین بیکار است
فرد بیکار شخص بی عار است
آمده تا به یک اشاره یتان
وصل گردد به یک اداره یتان
یک رئیسی معاونی چیزی
دفتری دستکیّ و هم میزی
( به ریاست اگر شود منصوب )
می شود راندمانشان مطلوب »
از رزومه سؤال چون کردند
دل او را شدید خون کردند
چون که اصلا" نداشت سابقه ای
دفتری شرکتی مسابقه ای
عذر ایشان سریع خواسته شد
شُل و وارفته چون نشاسته شد
رفت این دفعه این پدر خانم
پی امضا گرفتن از مردم :
« که فقط من همین پسر دارم
چقَدَر هم که دردسر دارم »
چونکه امضا نموده شد طومار
به امام جمعه نامه زد این بار :
« محضر حاج آقا امام جمعه
ای به دادم برس که مُردم اِه !
بنده دارم ز مال این دنیا
یک پسر را وبال این دنیا
نام او هم حسین می باشد
سخت در شور و شین می باشد
کرده خدمت حسینِ ما در مرز
قاین و خاش و زابل و باخرز
مثل فولادِ آبدیده شده
کال بوده کنون رسیده شده
عرض دارم که این یگانه پسر
حال نان آور است جای پدر
نامه دادم برای اینکه شما
لطف فرموده در حق ماها
توی چادرملو*2 دهیدش کار
شدم از غصه ی پسر بیمار
امر فرمائید تا که تکنسین
شود آنجا حسین ، بچه ی من
بهتر از اشتغال فرضی نیست
بیش از این هم زیاده عرضی نیست »
و امام جمعه هم چنین فرمود :
« این چنین مدرکی ندارد سود
فوقِ فوقش حسین با دیپلم
رفتگر می شوند در قطرم* 3 » !
الغرض جمله می کنم کوتاه
که به جایی نبُرد ایشان راه
پدرِ او ولی ز پا ننشست
دست نگذاشت روی آن یک دست
با دلی خون و یک سر پر شور
نامه زد سوی کی ؟ رئیس جمهور !
یک کمی از مواضع پیشین
آمد این دفعه ای پدر پایین
خواسته های پدر که گشت عوض
گشت راضی به معدن چاگز* 4 :
« حضرت مستطاب پرزیدنت
بنده دارم به خانه ام یک بِنت !
نه ببخشید یک پسر دارم
که در این سن شده ست سربارم
موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
ادامه مطلب