طنز

 

نیم کیلو باش ولی مرد باش !



موضوعات مرتبط: عکساشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 18 آبان 1391 ] [ 8:49 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز؛ خـودآموز جامـع خواستـگاری به هم زدن!

روش های بر هم زدن مراسم خواستگاری برای پسران جوان

▪ از فرمول "جوراب های جادویی" استفاده کنید. بگذارید جوراب های تان یک هفته نشسته باقی بماند.

▪ شب ها هم آنها را توی کتانی های ورزشی بچپانید و شب خواستگاری همان ها را بپوشید تا همه خانه بوی باقلی پخته بگیرد!

▪ حتما شام بمانید حتی اگر سکوت سنگین و حرف ها، تمام شد شما همچنان بنشینید و لبخند بزنید و سرتان را تکان بدهید. بالاخره یکی از اعضای خانواده عروس خسته می شود و از جا بر می خیزد و این لحظه همان بزنگاهی است که باید بگویید "راضی به زحمت نیستیم... شام چرا... حالا وقت هست..." این طوری آنها ناچار می شوند به شما تعارف کنند و شما با کمال میل تعارف شان را می پذیرید.

▪ جوری به خواستگاری بروید که انگار قبیله ای به خانه عروس حمله کرده است. همیشه زیاد باشید. قشون کشی کنید. هشت و نه نفر برای خواستگاری، عدد ناچیزی است اصلا نباید روی کمتر از ۱۵ نفر حساب کنید.

▪ در خواستگاری بچه ها را با خود ببرید و برای آنکه شوق تان را به بچه داشتن نشان بدهید با آنها بازی کنید مثلا یک مسابقه وسطی ترتیب بدهید یا گرگم به هوا بازی کنید.

▪ بدلباس باشید یکی از بهترین شیوه های بدلباسی این است که جوراب های تان را روی پاچه شلوارتان بکشید.

▪ به کسی فرصت صحبت کردن ندهید. دائما از محاسن تان حرف بزنید و گاهی رو کنید به اعضای خانواده و تائیدشان را بگیرید. روش دیگر این است که هیچ حرفی مربوط به خودتان نزنید. اما یک لحظه هم دهان تان را بسته نگه ندارید؛ از سیاست، از اقتصاد، از علم، از هوا، از تاریخ و... حرف بزنید حتی می توانید خاطره تعریف کنید.

▪ عروس را با یکی از دخترهای مجرد فامیل مقایسه کنید. مثلا همین که چایی آورد به مادرتان بگویید "شبیه دخترعمه ام نیست؟"

▪ همیشه اسم عروس را اشتباه بگویید مثلا اگر اسمش فرزانه است هر بار با اسمی تازه صدایش کنید! "ببخشید افسانه خانم..."، "راستی ملیسا خانم..."، "شیوا خانم می خواستم بگویم که..." و...

▪ گربه را دم حجله بکشید. وقتی عروس بالقوه، پرسید سهم مشارکت احتمالی تان در کارهای خانه چقدر است ناگهان ابرو در هم بکشید، نیم خیز شوید و صدای تان را بلند کنید و بگویید "شما بپزید من می خورم، شما بشویید و بسابید، من استراحت می کنم و اگر شاغل هستید، حقوق تان را هم بدهید من خرج کنم!"

▪ صدای مهمان ها را ضبط کنید و از همه عکس بگیرید و از جلسه خواستگاری و شروطی که مطرح می شود، یادداشت بردارید و دست آخر، برای اینکه خانواده عروس در آینده شرط ها را تغییر ندهند بگویید پای برگه را امضا کنند و برای اینکه صداهای ضبط شده شان را هم بشناسید بگویید هر نفر یکبار نام و سنش را اعلام کند.

▪ کفش هایتان را لنگه به لنگه بپوشید تا ثابت کنید دست و پا چلفتی هستید و نمیشود روی شما برای زندگی مشترک حساب کرد.

▪ تا آنجا که می توانید بخورید. توی این گرانی، شاید تا سال ها وسعتان نرسد خیلی از میوه ها را بخورید.

▪ از فن "در گوشی فامیلی" استفاده کنید. در این فن، شما و خانواده تان باید طوری وانمود کنید که انگار با خانواده عروس قهرید پس فقط بین خودتان درگوشی حرف بزنید و اعضای خانواده عروس را توی بحث های تان راه ندهید.

▪ دائما با تلفن همراه تان پیامک بزنید و اگر کسی زنگ زد پاسخ بدهید و بلند بلند با او خوش و بش کنید.

▪ حتما، حتما، حتما، گل میخک بگیرید و بی خیال گل رز قرمز شوید و خودتان با برگ کاج تزئینش کنید و با نخ جعبه شیرینی ببندیدش.




موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده

ادامه مطلب
[ شنبه 13 آبان 1391 ] [ 11:4 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اول آشـنـایـی

مـا را نــوه ای داد خـداونـد جـهـان دار

از لطف جهان گستر و از رحمت بسیار

زیـبـا پـسری مـثـل ِ گـل سرخ دل انگـیـز

نیکو اثـری مثـل عسل ، از مزه سرشار

بـا آمـدن ایـن نـوه ، در جـان و دل مـا

شوریّ و سروری شده مخصوص پدیدار

یارب تو خود از کودک ما دفع خطر کن

یارب تو خود این عائله را خوب نگه دار

الـبـتـه نگـفـتـم : پـدر و مـادر کـودک

گشـتـنـد صمـیـمـانه دریـن بـرهـه گرفتار

خواب است پسر، صبح که شد یکسره تا شب

اما سر ِ شب تـا بـه سحـر ، یکسـره بـیـدار

در جـیغ کشیـدن ، هـنـرش حـرف نـدارد

همسایـه ی ما هـم شده از قـصه خبردار

دیـروز ، فـرایـنـد خبر خوش تر ازین بود

بـا معـرکـه ی خـتـنـه کـنـان رفت کـلـنـجـار

کـم کـرد کـمـی وزن ، ولـی بـر اثـر ِ درد

مـی رفـت کـه بـالا بـرود از در و دیـوار

زخـم است کمـی پـایـه ی پـرگـار وجودش

سخت است ولـی پـر زدنش بـر سر ِ پرگار

حسّاس تـراز پیش شـد آن نقطـه ی حسّاس

مـی سـوخـت تمـام تنش از سوزش ادرار

هی جیغ زد و جیغ زد و جیغ زد و جیغ

البته ، سر ِهـرچـه پـزشک است و پرستار

از جـیـغ ِ بـنـفـشش هـمـه آبـی شـده بـودیـم

آبـی تـر از انـدیـشـه ی دریـاچـه ی اسـرار

لابـد بـه خـودش گفته ، چه دنیای غریبیست

ایـن عالـم ِ دهـشت زده ی پـست ِ دل آزار

تـا مـی رسـی از راه سـرِ گوش بریده ست

بی آن کـه بپـرسنـد ، چه اندازه ، چه مقدار

الـبـتـه ، خیال ِ خفنی نیست ، که در شرع

مـردان هـمـه هسـتـنـد ازیـن مسئله نـاچـار

ایـن سنت ِفـرخـنـده ی اسلام عـزیـز است

مـا تـابـع ِ فـرمان ِ خـدایـیـم دریـن کـار

امـروز ولـیـکـن ، شـده بـا خـتـنـه کـنـانـش

این کودک ده روزه سبک سیر و سبکبار

هم خنده به لب دارد و هم رقص در اندام

هـم مـی شکـنــد بـا دُم خـود فـنـدق ِ بسیار


((  لب هایتان پر از شکوفه ی لبخند ))

محمد روحانی ( نجوا کاشانی )



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 1 آبان 1391 ] [ 1:24 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

انواع زوجها

 زوج خوشبخت : زن لال ـ مرد کر 
زوج غریبه : زن کارمند ـ مرد کارمند
زوج مبارز : زن با سواد ـ مرد بیسواد
زوج با تفاهم : زن زشت ـ مرد زشت
زوج شکاک : زن خوشگل ـ مرد خوشتیپ
زوج بدبخت: مرد بی پول - زن پولدار
زوج ایده آل: پیدا نمی شود!
زوج عاقل: زن مجرد - مرد مجرد!!



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ جمعه 28 مهر 1391 ] [ 1:0 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

یه روز یه ترکه......لره......قزوینیه........رشتیه!!!!!!!!

 

یه روز یه ترکه......

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم.

  یه روز یه رشتیه..

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.

 یه روز یه لره...

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛

ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد.

 یه روز یه قزوینه...     

به نام علامه دهخدا ؛

از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بوده و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد.

 یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی و...

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛

 حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم !!!!

این از فرهنگ ایرونی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند.

پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه!

 

 

 



موضوعات مرتبط: اجتماعیاشعارطنز
[ پنج شنبه 20 مهر 1391 ] [ 4:42 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

گـربـه جَـوگـیـر! +تصویر متحرک

  گربه جَوگیر!


اندکی تحمل فرمایید تا تصویر به طور کامل بارگزاری شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ سه شنبه 28 شهريور 1391 ] [ 1:15 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /

 
این یکی میدان تجریش، آن یکی میدان شوش
هردو میدانند اما این کجا و آن کجا
خانه خشت و گلی ما و کاخ دیگران
هردو تهرانند اما این کجا و آن کجا
این یکی محتاج دارو، آن رود سی بار حج
هردو انسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی پشت بوگاتی، این یکی پیکان سوار
هردو می رانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی در سوز سرما این یکی در بزم رقص
هردو لرزانند اما این کجا و آن کجا؟!
احتیاج ما به قرض و حرص و آز او به ارز
هردو یکسانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی از بی لباسی، این یکی از بهر مد
[ ورژن قدیمی ها: مردم دروازه غار و مردم دریا کنار!]
هر دو عریانند اما این کجا و آن کجا
این یکی سلمان رشدی آن یکی سلمان فارس
هر دو سلمانند اما این کجا و آن کجا
آن یکی حیوان اهلی این یکی آدم نما
هر دو حیوانند اما این کجا وآن کجا
آن یکی ناخن شکسته این یکی ماتم زده
هر دو گریانند اما این کجا و آن کجا
این حقوق کارمندی آن حقوق مجلسی
هر دو بستانند اما این کجا و آن کجا
طنز شکّربار مرآت و ط- طنز دیگران
شکرافشانند اما این کجا و آن کجا!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ شنبه 25 شهريور 1391 ] [ 1:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /با پوزش از دوستان گرامی اگر قافیه .........

 اهـل بخشش ، بی ریا ، سَرباز باش ،/وقت دادن همچـــــــو خودپرداز باش !

شوخ ،شیرین، خنده رو ، طنٌاز باش ، /بذله گو ، قــــــــدری غلط انداز باش !

فرق دارد طنـــــــــــــــــز با پرده دَری ،/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری!

***********************

لوطی و رقاص و کَفتـَــــــــر باز باش ، // هُل بده ، تندتر بــــــرو ، پر گاز باش !

سبقت از ناجـــا بگیر ! ، تکتاز باش ، // بی خیال از هر چه دست انداز باش! 

بنز را باشــــــد صَفــــــــــای دیگری ، //  عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَـــــرعَـری !

*********************


 
 


دلرُبا ، زیبا و دلبَند است خــــَــــــــــر ،/نازنین ، شیرین ، بلا ، قند است خر !

ساکن تهران و در بَند است! خـــــــر ،/هیچ دانی قیمتش چند است خــــر ؟

خـــَــر فروشی ؟ یا خریدار خــَـــــری؟/عَرعَـــرونی ، عَرعَـرانی ، عَرعَــــــری !

****************************

آن خری که نام او باشد "جیگر" ، // یار غار "عمّه زا " و "خال پسر" !

آکتورِ شیرین زبانِ نرّه  خـــــــــر ، // همدمِ "قـــــرمز کلاهِ" با هنــــر !

شد نهان با زور از هـــر منظری ، // عَرعرونی ، عَرعرانی ، عَرعَـری ! 

منبع :وبلاگ کشکول شیخ بهایی

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ دو شنبه 20 شهريور 1391 ] [ 2:1 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

تعلیم الاغ (مجموعه داستانهای ملا نصر الدین)

  روزی برای جناب حاکم یک الاغ بندری قشنگی هدیه آورده بودند.
حاضرین مجلس برای خوش امدن حاکم شروع به تعریف و تمجید از این الاغ کردند و زبان تملق و چاپلوسی را باز کردند که اتفاقا ملا هم در این مجلس حاضر بود و همین که دید مردم این طور زبان به تملق گشوده اند و می کوشند رضایت حاکم را جلب کنند گفت من حاضرم به این الاغ کتاب خواندن را بیاموزم.
حاکم و حاضرین از شنیدن سخن ملا تعجب کردند و به خنده افتادند. ملا که دید آنها می خندند گفت: چرا می خندید؟ من قصد شوخی ندارم و حاضرم که به قول و گفته خود عمل کنم. حاکم گفت در صورتی که درست بگویی و بتوانی به الاغ کتاب خواندن بیاموزی جایزه بزرگی به تو خواهم داد ولی اگر مسخره کرده باشی و از عهده این کار برنیایی به سختی و شدت تو را مجازات خواهم کرد.

 

ملا قبول کرد و الاغ را برداشته و به خانه برد و سه ماه مشغول تعلیم الاغ بود. پس از سه ماه در روزی که قرار گذاشته بود الاغ را تعلیم یافته تحویل بدهد همه بزرگان شهر در محضر حاکم جمع بودند.

ملا الاغ را آورد و کتابی باز کرده و در پیش حیوان گذاشت الاغ با زبان خود آن کتاب را ورق زد و چون به صفحه آخر رسید با حزن تمام نگاهی به صورت ملا کرده شروع به عرعر کرد. حاضرین و همچنین شخص حاکم با دیدن این ماجرا غرق در حیرت شدند.

حاکم گفت: خوب بگو ببینم چرا این الاغ کتاب را ورق زد و این عرعری که کرد برای چه بود؟

ملا گفت روزی که الاغ را به خانه بردم کتاب بزرگی داشتم که اوراق آن از پوست آهو بود در وسط پوسط آن مقداری جو ریخته و صبر کردم تا الاغ کاملاً گرسنه شود، پس کتاب را جلویش گذاشتم و با دست ورق آن را باز کردم. الاغ جو را دید و خورد. پس ورق دوم را زدم و الاغ تمام جو ها را خورد و بدین طریق کتاب تمام شد. تا یک ماه کار من این بود یعنی که الاغ را گرسنه نگهداشتم و سپس مقداری جو در لابلای اوراق کتاب می ریختم و آن را ورق میزدم تا او جو را بخورد.
بعد از یک ماه دیگر خودم زحمت ورق زدن را نکشیدم یعنی همان کتاب را آوردم و جو در لابلای اوراق آن ریختم و در پیش روی الاغ گذاشتم اما او هر چه معطل شد دید که آن را ورق نمی زنم و لذا با زبان خود آن را باز کرد و جو را در صفحه اول خورد و همین که تمام شد ورق زد تا این که اوراق کتاب تمام شد یعنی به صفحه آخر رسید . در مدت دو ماه این کار را به طوری تکرار شد که الاغ آموخته شده بود و این کار برایش عادی بود کما اینکه می بینید به محض اینکه کتاب را جلویش گذاشتم آن را باز کرد و اما چرا در پایان اوراق کتاب عرعر کرد برای این که گرسنگی خودش را به من خبر دهد.
حاکم و دیگر حضار که این ماجرا را شنیدند بر هوش و نبوغ او آفرین گفتند و حاکم الاغ را با مقداری سکه طلا به ملا داد . آن وقت ملا سوار بر الاغ  شد با خوشحالی تمام به سوی خانه رفت.



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 1 مرداد 1391 ] [ 6:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

تفاوت نسل ها در یک نگاه:

 تفاوت نسل ها در یک نگاه:

 



موضوعات مرتبط: عکساشعارطنز
[ یک شنبه 1 مرداد 1391 ] [ 5:32 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز/ سوال امیرمحمد از رحیمی و واکنش رئیس جمهور+عکس

 

طنز - چهارشنبه در جلسه هیئت دولت دو شبکه جدید با حضور برخی چهره​​های تلویزیونی راه اندازی شد که حضور امیر محمد(دستیار ویژه عمو پورنگ) در کنار معاون اول رئیس جمهور حواشی جالبی داشت!

 

 

 

 

در تصاویر زیر و به کمک برخی نیروهای نفوذی متن مکالمه امیر محمد با معاون اول رئیس جمهور را خواهید خواند. کاربران خبرآنلاین می توانند این مکالمه را تکمیل و یا تصحیح کنند.

 

احمدی نژاد: چطوری عمو؟
امیرمحمد: من امیر محمدم، عمو اونطرف نشسته!
رحیمی: خب چه خبرا امیرمحمد؟ 
امیرمحمد: عمو می شه یه چیزی ازتون بپرسم؟

عمو رحیمی: بله حتما!

***

 

امیرمحمد: عمو اون آقاهه گفت از شما بپرسم وگرنه من که نمی دونم اصلا مرغ چی هست؟ گفت بپرسم از کجا می شه مرغ دولتی بخریم؟ گویا اون سوپر مارکت محله آقای رئیس جمهور، به خاطر زیاد بودن مشتری، تغییر کاربری داده، مردم سرگردون شدن..بخدا عمو اون آقاهه اینا رو گفت...

عمو رحیمی:...

***

 

واکنش رئیس جمهور به سوال امیرمحمد...معاون اول هم به شکلی خیلی عادی در فکر فرد مذکور است! برخی منابع آگاه از فلک شدن برخی مسئولان ارشد رسانه ملی پس از این دیدار خبر داده اند. هنوز خبر دقیقی از میزان جراحات وارده به این مسئولان ارشد به دست ما نرسیده است.

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 1 مرداد 1391 ] [ 5:12 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز /دزدی

                                                                

 1265.jpg

 کهنه‌دزدان که ز مال فقرا می‌دزدند

نان خشکیده ز انبان گدا می‌دزدند   

  
رحم بر عاجز و افتاده ندارند روا

از کران سمعک و از کور عصا می‌دزدند

چه به صبح و چه به شام و چه به کوفه چه به شام
غرض، اندر همه وقت و همه جا می‌دزدند

رأفت و رحم کجا آید از آن قوم دنی
که ز افتادهٔ بیمار دوا می‌دزدند

جرأت سرقت اموال بزرگان نکنند
کُله و کفش ز هر بی‌سر و پا می‌دزدند

هر کجا رزق کسان در کف ایشان افتد
قند از چایی و روغن ز غذا می‌دزدند

گر حنا بسته ببینند به گرمابه تو را
از سر ریش و سبیل تو حنا می‌دزدند

دو سه شب پیش گر از کیسهٔ ما دزدیدند
دو سه روز دگر از جیب شما می‌دزدند

پول دزدند گر از کیسهٔ ما، چیزی نیست
عقل هم پا چو دهد از سر ما می‌دزدند

بهر خاگینه و کوکوی خود این مفت‌خوران
زرده از بیضهٔ مرغان هوا می‌دزدند

عمر دزدان چقدر نیز دراز است امشب
مگر از خضر نبی آب بقا می‌دزدند

ماتم از این‌که اگر کیسهٔ مخلوق تهی‌ست
دزدها این همه ثروت ز کجا می‌دزدند!؟

ابوالقاسم حالت



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خندهاشعار
[ جمعه 19 خرداد 1391 ] [ 7:20 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اندر آلام ازدواج (شعر طنز)

 با عرض پوزش از تمامی دوستان ،فقط جهت مزاح



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ چهار شنبه 10 خرداد 1391 ] [ 4:47 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(بانک ها)

                (( بانک ها ))

بانک هـاهرجا که بـاشد پول پـارو می کنند /تـوی هـر آشفتـه بـازاری  تکـاپـو  می کنند

تـا بـه دست آرنـد  از بــازار   سود ِ بیشتر/اسکناس سبز را این روی و آن رو می کنند

دیـده  می بـنـدنـد  بـر آسیـب هـای ِ  آشـنـا/خـویش را بـا جای پای پول  همسو می کننـد

هـرچه دردست خلایـق بـود ، از پول و پله/مثل بـرق و باد ، از این دست جارومی کنند

پول های بی زبان را با زبان چرب و نرم /ازتومی گیرند و در صندوق ِ نـُه تو می کنند

من نمی دانـم چـرا از پـول دادن عـاجزنـد /لیک هـنگـام گـرفتن سحـر و جـادو می کننـد

چون یکی وامی گرفت وقسط آن را دیرداد/آبـروریـزانـه  جـنجـال و هـیـاهــو مـی کننـد

گـر نیـفـتـد ایـن سلاح کهنـه تیرش کـارگـر/پیش قـاضـی  آدم بـیـچـاره را سـو مـی کننـ/

کنـد کاری هـایشان هم قصه ای دارد دراز /مشتری ها  این هنر را  خوب  واگو می کنند

گـاهـگـاهی هـم بـه تعبیـر بـزرگـان سخـن/بـر خـلاف عـادت خـود ، کـار وارو مـی کننـد

وام را میلیـاردی هم بـی ضمانت می دهنـد/یـا وثیقـه ، مـلکی از پشت ابـرقــو مـی کننـد

می شوداین وامها همواره مشکوک الوصول/لاجـرم بـا صفـرهـای ِ پـوچ تـر  خو می کنند

تا نگردد بانک ، از بی اعتباری  ورشکست/پیش یک هـمکـار دیگر سفتـه جیرو می کنند

من نمیدانم که  آنان  با مشام  ِ کندشان/پول  ِ سرگردان ِ ما را از کجا  بو می کنند

             محمد روحانی ( نجوا کاشانی )




موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391 ] [ 7:36 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

اختلاس (شعر طنز)

   

 

با سلام به همه ی دوستان 

 

این روز ها هر جا و همه جا حرف از اختلاس است ،  آن هم نوع کلانش

به یاد قصه ای افتادم مربوط به  سالها پیش که تحویلدار بانک پول اضافه پرداخته بود و ......

 پول اضافه

صندوقدار بانک شنیدم به اشتباه

میلیون ریال در عوض صد هزار داد

فهمید مشتری که چه شد ، لیک با شتاب

پول اضافه را  توی کیفش قرار داد

شیطان ز راه ، به به و چه چه کنان رسید

او را ز شرمساری وجدان فرار داد

با خویش گفت ، بانک به ما لطف کرده است

در حیف و میل پول ، به خود اختیار داد

گفتند گنج یافته ای ؟ گفت ممکن است 

خندید و جوک مبادله کرد و شعار داد

دعوت نمود از همه ی دوستان خویش

 در یک فضای دنج ، به آنان نهار داد

در راه خانه گوشی همراه ساکتش

غرغرکنان  ، به قول خودش ، قارقار داد

پندار کرد خانمش از خانه زنگ زد

با خنده گفت هان ، چه کسی افتخار داد

صندوقدار بانک  ، الو گفت و مثل ریگ

چندین و چند فحش بد و آبدار داد

ناگاه لرزه بر تنش افتاد و گفت وای

پول اضافه دست من امروز  کار داد

تا رفت پا بپا شود و راه گم کند

یک دستبند نو مچ او را فشار داد

یک روز در کلانتری شهر ماند و بعد

خود را سپس به گوشه ی زندان حصار داد

بعد از دو روز از خر شیطان پیاده شد

پول اضافه را پس  ِ آن بانکدار داد

لک می زند همیشه دل ما برای پول

اما هوا پس است ، نباید شعار داد

وقتی چهار صفر  جدا شد ز اسکناس  

بر اسکناس ، شهرت برگ چنار داد ،

با پول نقد ، کار به سامان نمی رسد   

باید به جای پول  ، فقط اعتبار داد

میلیون چه صیغه ایست ، تریلیون ِ که درز کرد    

کم کم به اسکناس ، کمی اقتدار داد

کی می شود گزارش این اختلاس را

حتی به طنز  در خبری انتشار داد

                                                محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزاشعار
[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 ] [ 8:7 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز: فقط مانده وطن از چین بیاریم!

 نه تنها پیرهن از چین بیاریم/که اقلامی خفن از چین بیاریم

 

 برای رفع مشکل از جوانان/در این فکریم زن از چین بیاریم!

 

 کفن پوشان راه محو فقریم/ولی باید کفن از چین بیاریم

 

 دکانها مملو از پوشاک چینی است/از این پس رختکن از چین بیاریم

 

 اگر آن چیز نیکو را لولو بُرد/نکن شیون لَبَن از چین بیاریم

 

 چراغ مه شکن وقتی نداریم/چراغ مه شکن از چین بیاریم!

 

 هزار و صد تومن لازم اگر شد/هزار و صد تومن از چین بیاریم!

 

 ولی، شاید، اگر، داریم، اما/یقینا، واقعا از چین بیاریم

 

 گلاب قمصر کاشان گران است/بیا مُشک خُتن از چین بیاریم

 

 به هر صورت به سود ماست کلا/اگر حتی لجن از چین بیاریم

 

 به جای رستم دستان و سهراب/اساطیر کهن از چین بیاریم

 

 برای شاعران الفاظ کمیاب/جُعَل، حِربا، زغن از چین بیاریم

 

 پر طاووس در دنیا گران است/دماغ کرگدن از چین بیاریم

 

 اگر با زلزله تهران فرو ریخت/دوباره یک پکن از چین بیاریم

 
 

 دهنها خسته شد از نطقهامان/یدک باید، دهن از چین بیاریم

 

 ترقه، فشفشه، باروت، موشک/خطرناکه حسن! از چین بیاریم

 

 خلاصه جنس کشور گشته چینی/فقط مانده وطن از چین بیاریم

 

 بیا تا دست یکدیگر بگیریم/و سر تا پا بدن از چین بیاریم

 

 به هر صورت سیاست اینچنین است/به ما هر چی بگن از چین بیاریم

 

   شاعر : مهدی استاداحمد



موضوعات مرتبط: اشعارطنزشعر
[ دو شنبه 18 ارديبهشت 1391 ] [ 1:56 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

هاچین و واچین، یه چینی بچین!

 گويي ز ازل، زير و زبر چينی بود/كليه اسباب بشر چينی بود

كليه كه گفته شد در اينجا، يعنی/از پای گرفته تا به سر چينی بود
يعنی كه ميان اين دو هرچيز كه هست/كتف و كمر و دل و جگر چينی بود

ای وای كه در مملكت پارسيان/هرچيز كه هست ازآن اثر، چينی بود
از هرچه بپرسيم كه اين مال كجاست/گويند مفيد و مختصر: چينی بود!
از راه هوايی و زمینی، كالا/يكسر برسد انر انر، چينی بود!
هرچيز كه شد خراب بعد از شش روز/هر بنجل زشت بی ثمر چينی بود
از پسته و زعفران و اشپل تا فرش/
اوج هنر و شق قمر چينی بود

هرچند كه تركی است «عشق ممنوع»/شد شايعه مادر سمر چينی بود!
فرداست كه معلوم شود اينجا هم/مادرزن «صابر ابر» چينی بود!
وقتي كه تو را گرفت گشت ارشاد/گفتم كه نيا مقر، مقر چينی بود!
ای تنگ نظر! تو نيز چشمت تنگ است/پس خلقت تو ز هر نظر چينی بود

تلخ است هنوز كام ملت، تلخ است/زيرا همه جا قند و شكر چينی بود
بال و پر اقتصاد ما را چين چيد/هرچند كه كل بال و پر چينی بود!

در كارگه كوزه گري رفتم دوش/ديدم دوهزار كوزه گر چينی بود! 
شد ريشه اشتغال در ايران خشك/
شايد كه شود قطع و تبر چينی بود
چينی كه مدام مي شكستی همه عمر/ديدی كه تو را شكست اگر چينی بود؟!

مثل بز گر به جان بازار افتاد/نبض شركا به دست هرچينی بود
گفتم كه چرا گله نشد آلوده؟/گفتی كه بلاشك بز گر چينی بود!
با قصه خر برفت سرگرم شديم/خرچينی و خر چينی و خر چينی بود!
اخبار دروغين همه جا را پر كرد/چون داخل بيست و سي خبر چينی بود
گفتيم كه مرگ بر ابرقدرت ها/گفتيد مگر كه آن ابر چينی بود!

گويند خدا تمام دنيا را ساخت/خاكم به دهن! خدا مگر چينی بود؟!

شاعر :ارمغان زمان فشمی



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 23 فروردين 1391 ] [ 7:34 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز (محض خنده)

  خيلي به آبروي بشر فكر مي كنم/تا نصف شب به روز خطر فكر مي كنم
گاهي نشسته يا لميده و گاهي ميان راه/دولا، راست يا كه دمر فكر مي كنم
تقصیر من كه نيست، انرژي زيادي است/گاهي به جاي چند نفر فكر مي كنم
از بس كه در فراز و نشيب است زندگي/در خواب هم به كوه وكمر فكر مي كنم
هي مي رسم به دره و هي مي پرم به كوه/در اين بپر بپر به فنر فكر مي كنم
در اين مسير از دل تونل گذشته ام/حالا به پل، زير گذر فكر مي كنم
حتي به دوستان گل آب زير كاه/حتي به مارهاي دوسر فكر مي كنم
با اين كه من جنوبي ام اما خدا گواست/گاهي به آب هاي خزر فكر مي كنم
فرزند ناخلف شدم اما هنوز هم/دارم به زخم دست پدر فكر مي كنم
«يارب مباد آن كه گدا معتبر شود»/لعنت به من، به سكه و زر فكر مي كنم
حالا كه هيچ كس تر و خشكم نمي كند/لابد خودم به خشك، به تر فكر مي كنم
وقتي كليد حل مسايل به دست ماست/قطعا به باز كردن در فكر مي كنم
شاعر نمي شوي كه بداني چه مي كشم/گاهي شبي به چند اثر فكر مي كنم
شب با «ستاره» يا «غزل»م حرف مي زنم/قبل از«سپيده» هم به «سحر» فكر مي كنم!
«دستي به جام باده و دستي به زلف يار»/من در چه حالتي به هنر فكر مي كنم!
«زين آتش نهفته كه در سينه من است»/به سيخي از كباب جگر فكر مي كنم
نبض مرا بگير، ببين تند مي زند/شرمنده ام كه تحت نظر فكر مي كنم
من ساده لوحم از همه جا حرف مي زنم /من تازه كارم از همه ور فكر مي كنم
«اصلا قبول حرف شما من رواني ام»/حتما رواني ام كه به هر... فكر مي كنم
«بدبخت من، فلك زده من، بدبيار من»/مانند قوم عصر حجر فكر مي كنم!

شاعر:مرتضي لطفي



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:36 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز (محض خنده)

  یک جای سنگلاخی، رُفتیده بیده بیدُم/سر را هِلیده بر گِل، خُفتیده بیده بیدُم!
دیدُم نگارِ نازی پهلوی مُو  نشسته /چون گُل زدیدنِش اِشکُفتیده بیده بیدُم
در تور کردن او، از روی ناقلایی /حرفی که بیده لازم گُفتیده بیده بیدُم 
از من چه بد تقاضا،از او چه خوش اجابت/بختُم بلند شد که ، اُفتیده بیده بیدُم!
بی اطلاع بیدُم از فوت و فنّ زرگر/امّا چه دُرّ پاکی ، سُفتیده بیده بیدُم
اقبال خوش ببین که این موسم گرانی/جنس گرانبهایی ، مُفتیده بیده بیدُم!
قربان لفطِ او که تمکین نمود ،منهم /او را به یک النگو لُفطیده بیده بیدُم! 
اما ز خُو  پریدُم  در حالِ عشقبازی/دیدُم به تخته سنگی جُفتیده بیده بیدُم! 

شاعر:«علي اصغر نجفي» با نام مستعار «اَغو» 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 17 فروردين 1391 ] [ 12:26 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز(محض خنده)

مد شده این روزها پز می دهیم/پیش هرکس، هرکجا پز می دهیم
جمعمان هروقت کامل می شود/   یا که می لافیم یا پز می دهیم
کار ما اصلا همین پز دادن اس/ خوب و خوشحالیم تا پز می دهیم
هیچ فرقی هم ندارد جای آن/     درعروسی یا عزا پز می دهیم
یک نفس در خواستگاری هایمان/یا که آنها، یا که ما پز می دهیم!
با قیافه، لنز، مو، گوشی، لباس/روسری، عینک، طلا، پز می دهیم
با عموها، عمه ها، هرکس که شد/دوست، فامیل، آشنا پز می دهیم
خالکوبی می کنیم ابروی خود/تازه آن هم تا به تا(!) پز می دهیم!
با چلوماهی اگر ممکن نشد/        با خوراک لوبیا پز می دهیم!
در کلیپی، قسمتی از گوش ما/هست پیدا، را به را پز می دهیم!
... کاش این پزها کمی معقول بود/گاه خیلی نابجا پز می دهیم!

شاعر: مصطفی مشایخی

 از نوزاد گرياني سوال مي كنند آيا گرسنه اي؟ نوزاد به اذن خدا به حرف درمی آيد(!) و مي گويد: پ نه پ، براي گرسنگان سومالي گريه مي كنم!



موضوعات مرتبط: اشعارطنزمحض خنده
[ پنج شنبه 10 فروردين 1391 ] [ 11:36 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

انیمیشن های جالب و خنده دار

 یک سری عکس متحریک زیبا و بسیار خنده دار

image007 انیمیشن های جالب و خنده دار

 

 

 

image008 انیمیشن های جالب و خنده دار

تصاویر و عکسهای متحرک بامزه و جالب و دیدنی




موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ شنبه 27 اسفند 1390 ] [ 7:10 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز : وقتی معلم از کلاس بیرون می رفت!!!

وقتی معلم یه لحظه از کلاس بیرون می رفت!!!

 
 
 
 

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنزکاریکاتور
[ پنج شنبه 25 اسفند 1390 ] [ 2:25 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

فواید ازدواج برای آقایان!!!

فواید ازدواج برای آقایان!!!
قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر
بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید
نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن
قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه
بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه
نتیجه اخلاقی : با ادب شدن
قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت
بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت
نتیجه اخلاقی : متواضع شدن
قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث
بعد از ازدواج : کار کردن در شرایط سخت
نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 21 اسفند 1390 ] [ 3:40 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنزخواستگاری


چندسال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:
« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».
رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید:
« مدرک تحصیلی ات چیه ؟ »
گفتم:« دیپلم تمام !»
گفت:« بی سواد ! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه »
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم ؛ رفتم خواستگاری؛
پدر دختر پرسید: « خدمت رفتی ؟ » گفتم: « هنوز نه »
گفت: « مردنشده ی نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ! »
رفتم دو سال خدمت سربازی رو انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
مادر دختر پرسید: « شغلت چیه ؟»
گفتم: « فعلا کار گیر نیاوردم »
گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار !»
رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند: « سابقه کار می خواهیم »
رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم »
دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند: « باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم »
برگشتم؛ رفتم خواستگاری
گفتم: « رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی »
گفتند: « برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند
گفتند: « باید متاهل باشی ! »



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 21 اسفند 1390 ] [ 3:30 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

بدون شرح

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 14 اسفند 1390 ] [ 11:5 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

شعر طنز انتخاباتی

1- رایتان نزد خدا مشکور باد-از شمایان چپ‌زدن‌ها دور باد!

انتخابات نهم در پیش روست/انتخابات مهم در پیش روست

فرق دارد انتخابات این دفه!/نیست اوضاع این دفه آنقدر سه!

امزدهایی ردیف از چپ به راست/توی چشم‌انداز آراشماست         

انتخاباتی هوای تازه دار/انتخاباتی در و دروازه دار

انتخاباتی پر از سازندگی/آنقدر تا روز و شب از اون بگی!

رایتان نزد خدا مشکور باد/از شمایان چپ‌زدن‌ها دور باد!

راست باید بود در قول و عمل/ورنه می‌افتید ناگه در هچل

اسب را آرام هی کردن خوش است/جاده را از راست طی کردن خوش است

هر طرف می‌آید آوازی به گوش/شهر‌ها پر می‌شود از جنب و جوش

ای وطن می‌سازمت با علم و فن/هست این در راس تبلیغات من

من موافق با وفاق ملی‌ام/من خودم یک اتفاق ملی‌ام

دولت عشقم ولی مستعجلم/چیزهای خوب می‌خواهد دلم

زیر پاتان فرش‌های دستباف!/ریخت خواهم بعد از این بی‌اختلاف!

گرچه من قالی نمی‌بافم ولی/می‌نشینم‌گاه روی صندلی

وضع تبلیغات خیلی جالب است/غالبا در یک حدود و قالب است

نامزد‌ها را بسنج از هر طرف/بعد در یک حوزه وایسا توی صف!

هر چه اوضاع دلارت هم بده/رای خود را مفت از چنگت مده

صد تراول آن هم از نوع صدی/گر به تو دادند از دستش ندی

گرچه مانند وطن ذی قیمت است!/در حقیقت رای تو بی‌قیمت است!

هیچ شهری بی‌در و دروازه نیست/قیمت رای تو را اندازه نیست

ای فدای رای تو صندوق من/رای تو زیبا‌ترین معشوق من

ناصر فیض/مجموعه طنز «نزدیک تهِ خیار»/ نشر سوره مهر

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ پنج شنبه 11 اسفند 1390 ] [ 1:34 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

کاریکاتور انتخاباتی



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 10 اسفند 1390 ] [ 3:38 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

ازدواج سخت جوانان

 

ازدواج سخت جوانان

0.001018001286735167 121c228b 2f2f 4bd1 adbd b09b9d706245 ازدواج سخت جوانان


موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ یک شنبه 7 اسفند 1390 ] [ 4:34 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

کاریکاتور انتخابات

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ شنبه 6 اسفند 1390 ] [ 1:0 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

طنز انتخاباتی(1)انتخابات اندر حكايات كهن اگر اين خر نبودي؛ پيش بيطار نرفتي

  گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ مردکی را چشم درد خواست. پیش بیطار رفت تا دوا کند، بیطار از آنچه در چشم چهار پایان می کند در چشم وی کشید و کور شد. 

شکایت پیش داور بردند؛ گفت: بر او هیچ تاوان نیست، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی. 

مقصود از این سخن آن است تا بدانی که هر آن که نآزموده [را] کار بزرگ فرماید، با آن ندامت برد، به نزدیک خردمندان به خفّت رای منسوب گردد. 

ندهد هوشمند روشن رای 
به فرومایه کارهای خطیر 

بوریا باف اگر چه بافنده ست 
نبرندش به کارگاه حریر 

*** 

از آن جايي كه در مسئوليت‌ها بايد كار را به كاردان سپرد؛ جناب سعدي گفته به آدم‌هاي كاردان و مربوط براي انتخابات راي دهيد چون اگر چشم ملت كور شود؛ خود خر بودي كه پيش بيطار رفتي ... 

* بیطار: دامپزشک 

منبع:


سایت «ائتلاف کاندیداهای مستقل سراسر کشور»


موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 3 اسفند 1390 ] [ 11:51 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

معصومانه، گزیده ای از چند دعای خالصانه و کودکانه

دعای کودکانه

(المیرا بدلی / 11 ساله)

خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم!

(محمد حسین اوستادی / 7 ساله)

خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم!

(هدیه مصدری / 12 ساله)

 

خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) می‌خوان دعا می‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود!

(دلنیا عبدی‌پور / 10 ساله)

آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمی‌گرفتند!

به ادامه مطلب بروید

 



موضوعات مرتبط: اشعارطنز

ادامه مطلب
[ چهار شنبه 3 اسفند 1390 ] [ 4:28 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

۳ شعر طنز

ای خدا

 

ای خدا “ویندوز” دل را باز کن/یک “پرینت” از رحـمتت آغاز کـن

“آپشن” غــم را خدایا مــکن/فایل اشکم را خـدایا “ران” مکن

نام تو “پسوورد” درهای بهشت/آدرس “ایمیل” سایت سرنوشت

ای خدا حــرف دلم با کی زنم/“هلپ” میخواهم که “اف ۱″ مــیزنم

 فیس بوک

ای پیج تو بهترین سر آغاز/بی “وی پی ان” فیس بوک کی کنم باز؟

ای پست تو مونس روانم/جز “لایک” تو نیست در توانم

هم پست های نانموده دانی/هم “کامنت” نا نوشته خوانی

از این انتظار رهاییم ده/با “لایک” خود آشناییی ام ده…!!!

 دانشجو

از صفر من تا بیست تو راهی به جز تقدیر نیست/دلخوش به استادم نکن حذف اظطراری دیر نیست

من غایبم یا در سکوت,تو حاضر و در گفتگو/من غافل از استاد و درس,تو می نویسی مو به مو

با جزوه و فرمول بیا,تا پاس کنم یک واحدی/چیزی نخواندن بهتر از یک شب تلاش بیخودی

با عشق در دانشکده جایی برای درس نیست/البته ترم هفت و هشت,دیگر مجال ترس نیست

دانشجو گر عاشق شود,بی پرده مشروط می شود/چیزی شبیه آب هویج با کوفته مخلوط می شود




موضوعات مرتبط: اشعارطنز
[ چهار شنبه 3 اسفند 1390 ] [ 1:35 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 13 صفحه بعد