روز معلم گرامی باد
به بهانه روز معلم
بسم الله الرحمن الرحیم
....عَلّمَ الاِنسانَ ما لَم یَعلَم....
اگر اولین معلّم انسان،خداست، معلّمی، پا گذاشتن ، جاپای حضرت مولا ست. - جلّ وعلا –
روز معلّم ، بهانه ای است تا یاد همۀ آ موزگاران و معلّمین و اساتید مان را گرامی بداریم .
به رفتگان ودرگذشتگان ، با تقدیم فاتحه ای ارج بگذاریم و علّودرجاتشان را از آموزگار ازلی وپروردگار لم
یزلی مسألت کنیم و خدای را برنعمت وجود حاضران و ماندگان سپاس بگذاریم و صحت و عافیت و
تداوم توفیق و بقای عمر با عزِّتشان را عاجزانه طلب کنیم .
بوسه باران باد دست و پایی که تداعی گر و تجلی بخش حضور علم آفرین خداست.


موضوعات مرتبط: مناسبت ها
سال تولید ملی
زشت است اینکه گیره سر از چین بیاوریم/کبریت های بی خطر از چین بیاوریم
آورده ایم هرچه شما فکر می کنید/چیزی نمانده شعر تر از چین بیاوریم
/هرچند توی کشور ایران زیاد هست/ما می رویم گورخر از چین بیاوریم/
آورده ایم ما نمک از ساحل غنا/پس واجب است نیشکر از چین بیاوریم/
هی نیش می زنند و عسل هم نمی دهند/زنبورهای کارگر از چین بیاوریم/
حالا که خشکلان همه رقاص گشته اند/صد واجب است شاه فنر از چین بیاوریم/
خشکیده است پس بدهینش به روسیه/دریای خشکل خزر از چین بیاوریم
/تا اینکه جمعیت دو برابر شود سریع/باید که دختر و پسر از چین بیاوریم/
حالا که نیست کار بزان پای کوفتن/ما می رویم گاو نر از چین بیاوریم/
یک روز اگر که مردم ایران غنی شوند/باید گدا و دربه در از چین بیاوریم/
گویند سرّ عشق نگویید و نشنوید/ما می رویم لال و کر از چین بیاوریم
سعید بیابانکی


به بهانه باز گشایی نمایشگاه کتاب
محض خنده
(( خریّت ))
مردی سوار بر خر خود در مسیر راه
قصد گذشتن از سر یک جوی آب داشت
کوشید مرد ، تا که خر از جوی بگذرد
خر ، از پریدن از سر آب اجتناب داشت
تدبیر ها نمود ولی خر تکان نخورد
هر چند مرد از پی رفتن شتاب داشت
بیچاره خر ، که جرآت آدم نمی شناخت
از های و هوی آب روان اضطراب داشت
می خواست جان دهد ، ولی از آب نگذرد
اما کجا اجازه ی این انتخاب داشت
آمد فرود مرد و به شلاق ِ انتقام
بر جسم او نواخت بدان حد که تاب داشت
مرد از نفس فتاد ز بس خر خرانه زد
خر ، همچنان عناد بر آن ارتکاب داشت
آن رنج برده هیکلی از خستگی نزار
وین زخم خورده پیکری از خون خضاب داشت
رندی که می گذشت بر این جنگ تن به تن
در ذهن خویش ، حس خطا و صواب داشت
دل را به آستان خرد برد و باز گشت
باید همیشه نوری از این آفتاب داشت
خندید و گفت وقت نزاع ِ دو پهلوان
پیروز آن که گوش به حرف حساب داشت
خر گفت من که هیچ به مکتب نرفته ام
این مرد را بگو که سری در کتاب داشت
با دست خویش این همه شلاق زد به من
خود را خراب کرد و مرا در عذاب داشت
حالا کدام ازین دو نفر ، بیشتر خریم
باید برای پرسش من یک جواب داشت
نا گه دو مرد چشم به هم دوختند سخت
چون حرف خر ، به هر دوی آنان خطاب داشت
با اعتراف صاحب خر ، خر گذشت کرد
هر چند زخم ، روی بدن ، بی حساب داشت
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )


موضوعات مرتبط: محض خندهشعر