نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ یک شنبه 18 خرداد 1393 ] [ 5:45 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدیم؟

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.


یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجاری را دید. نجار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟

 برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقا من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است.

او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد.

او حتما این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.

نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت:«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟» در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکرکرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.

وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است.

کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.

نجار گفت:«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»

تا به حال واسه چند نفر پل ساختیم؟!!!

بین خودمون و چند نفر از عزیزامون حصار کشیدیم؟!!!؟



موضوعات مرتبط: داستانک
[ یک شنبه 18 خرداد 1393 ] [ 5:39 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ جمعه 16 خرداد 1393 ] [ 1:2 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نما متن

 

 



موضوعات مرتبط: نما متن
[ جمعه 16 خرداد 1393 ] [ 12:47 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

داستانک(لخت شدن رئیس بانک جلوی مشتری)

 یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگ ترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد . سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد .

پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمایی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن درباره موضوعات متنوعی شدند . تا آن که صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید :

 

 راستی این پول زیاد داستانش چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است ؟ زن در پاسخ گفت :خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام . پیرزن ادامه داد و از آنجایی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !

مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید: مثلاً سر چه مقدار پول ؟ زن پاسخ داد :

بیست هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت ده صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است . 

 

  مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت ده صبح برنامه ای برایش نگذارد . روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود،در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت.

پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .

مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ،با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد .

وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد.

پیرزن پاسخ داد : من با این مرد سر یکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگ ترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند!! 



موضوعات مرتبط: داستانک
[ جمعه 16 خرداد 1393 ] [ 12:40 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

روز جوان مبارک



موضوعات مرتبط: مناسبت ها
[ جمعه 16 خرداد 1393 ] [ 12:35 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

نمامتن



موضوعات مرتبط: نما متن
[ چهار شنبه 14 خرداد 1393 ] [ 11:40 قبل از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]

حدیث برگزیده

اهمیت نمازهای پنجگانه


لا يَزالُ الشَّيطانُ ذَعِرًا مِنَ المُؤمِنِ ماحافَظَ عَلَى الصَّلواتِ

الخَمسِ، فَإِذا ضَيَّعَهُنَّ تَجَرَّأَ عَلَيهِ فَأَدخَلَهُ فِي العَظائِمِ؛

همواره شيطان از انسانِ باايمان، هراسان است تا هنگامى كه بر نمازهاى پنجگانه مواظبت ورزد.

پس هرگاه آنها را تباه كند، بر او جرئت می‌يابد و او را به گناهان بزرگ وارد می‌كند

 

الكافي: ج ۳ ص ۲۶۹ ح ۸ /


 

 

 



موضوعات مرتبط: حدیث برگزیدهنماز
[ پنج شنبه 8 خرداد 1393 ] [ 4:48 بعد از ظهر ] [ حسن نارنج پور ]
[ ]
صفحه قبل 1 ... 11 12 13 14 15 ... 167 صفحه بعد